غزل خوان برای خدا حا فظی
ترسیدم از گناهی نکرده ترسیدنی بچه گانه درنبود آب و دانه ترسیدم از بی تو تنها بودن در سر راه مردمان تند رو سنگ صبور بودن ترسیدم از کنایه های زنده دار شبگرد ترسی به اندازه چهل سال و اندی مرگ دوستان اسپند برایم دود کنند شاید بریزد ترس یک تنهای شبگرد ترسیدم از انچه مرا بی دین لقب دهند یا برای گناه نکرده کافر شمارند مرا سالی گذشت در پس خاطرات شبها و سحر ها بیت الغزلی جور نشد برای درمان این دردها شبرو به این تن تبدار هزار زخم زد زخمی که تا نشانی صبح را از لای زخم های دل چاک پیدا کند آماده بود دلم برای قربانی شدن اما مجال برد طاقت از کفم تیری به وسعت نا سزای دوست نیش زد از روی محبت زددل مرا دوستان همراه گویی تاریخ بازگشته است می ترسیدم خدا حافظی بگیرد مجال دلم هر چند که جایی نیست در مرا برای حضور پس ای مرگ؛ شانه هایت را برای دستان دلم باز کن ترحیم ویژه کلمات کلیدی : |